گفتی:بگیر دست دلم را حرام شد
ای تکیه گاه و شانه،و گفتم:به روی چشم
وقتی که زخم بر تن جنگل نشسته است
بنویس از جوانه و گفتم:به روی چشم
دیگر سقوط عاطفه و عشق حتمی است
حرفی از این زمانه و گفتم:به روی چشم
گفتی:ببین که وحشی طوفان چه می کند
با سر نوشت خانه و گفتم:به روی چشم
دیگر جنون به کار دل ما نمی خورد
بگذار این نشانه و گفتم:به روی چشم
گفت او:کمی ترانه برایم می آوری؟
اما،نه عاشقانه...و گفتم:به روی چشم.
:: بازدید از این مطلب : 332
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6