شعر
نوشته شده توسط : سایه خیالی

گفتی:بگیر دست دلم را حرام شد

ای تکیه گاه و شانه،و گفتم:به روی چشم

وقتی که زخم بر تن جنگل نشسته است

بنویس از جوانه و گفتم:به روی چشم

دیگر سقوط عاطفه و عشق حتمی است

حرفی از این زمانه و گفتم:به روی چشم

گفتی:ببین که وحشی طوفان چه می کند

با سر نوشت خانه و گفتم:به روی چشم

دیگر جنون به کار دل ما نمی خورد

بگذار این نشانه و گفتم:به روی چشم

گفت او:کمی ترانه برایم می آوری؟

اما،نه عاشقانه...و گفتم:به روی چشم.




:: بازدید از این مطلب : 297
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: